سفر یک روزه به ونیز؛ ماجرای کافه افغان در ونیز

بعد از شهر لوگانو؛ در سوئیس تصمیم گرفتم به ونیز بیام، البته قصد داشتم تا توقفی در میلان داشته باشم ولی به دلیل اینکه زمان زیادی رو در سوئیس گذروندم از میلان صرف نظر کردم. مسیری که از لوگانو طی کردم تا به ونیز برسم رو با فیلیکس باس اومدم:

فیلیکس باس flixbus

خیلی از دوستانم همیشه از من میپرسن که چطور از این شهر به اون شهر و حتی از این کشور به اون کشور در اروپا سفر میکنی، یکی از این راه ها که خیلی هم به صرفه است سفر با اتوبوس است، بذارید قبل از شروع این پست :داستان این شرکت رو بهتون بگم، این شعار شرکت فیلیکس باس هست

باید تا الان فهمیده باشید که فیلیکس باس یک شرکت اتوبوسرانی در اروپا هست که تو کل کشورهای اروپایی مسافر جابجا میکنه، داخل اتوبوس معمولا وای فای هست ولی نه همشون- لازمه برای اونایی که نمیدونن هم یه توضیح مختصر بدم که با ویزای شینگن شما به راحتی میتونی از مرزهای کشورهای عضو شینگن عبور کنی تقریبا مثل مسافرت شهر به شهر داخل ایران ؛ خلاصه تقریبا تمامی هزینه های حمل نقل من بین شهر ها و کشوهای اروپا خرج این شرکت شد که نوش جونشون، هزینه کم و ساعت حرکت دقیق همونطور که شعارشون هم همینه

تصویر سمت چپ بلیط تخفیفی هست که راننده اتوبوس من بهم هدیه داد بعد از اینکه داستان سفرهامو براش تعریف کردم و اینکه از ایران اومدم، براش جالب بود و میگفت تابحال هیچ مسافر ایرانی ای رو سوار اتوبوسش نکرده

ونیز

تجربه خیلی جالبی بود که در زمستان به ونیز سفر کردم، جدای خلوت بودنش، زمستان منظره زیبایی به این جزیره زیبا بخشیده بود، مغازه های رنگارنگ، کوچه پس کوچه های باریک، مردم با تیپ های مختلف، همگی برای من خیره کننده بودن.

باید اینو بدونید که همه حمل و نقل داخل شهر ونیز با قایق انجام میشه و همینطور قایق هایی برای حمل و نقل عمومی دارن که ایستگاه به ایستگاه توقف میکنه.

تقریبا یک روز در ونیز سفر کردم و با توجه به وقتی که داشتم تصمیم گرفتم بیشتر اینجا نمونم، البته که شنیده بودم اطراف ونیز هم جاهای دیدنی ای داره. به نظر من برای کسی که میخواد به ونیز سفر کنه شاید یک نصف روز هم بتونه تمام جاهای دیدنی ونیز رو ببینه.

کافه افغان در ونیز

بعد از یک روز گشتن در این جزیره، دوست عزیزم صهبا من رو به این کافه برد و افغان ها با ورود من آهنگ اگه یه روز بری سفر فرامرز اصلانی رو گذاشتن و با زبان زیبای افغانی با من صحبت کردن که دلم یکم هوای ایرانو کرد ،چیزی که توی ذهنم از این کافه موند این بود که در قفسه کتاب هاشون ، کتابی از حافظ و همینطور صادق هدایت دیده میشد، همینطور پسری میانسال از کرج که تجارت زعفران میکرد و برای این کافه زعفران میاورد. ‌